بلاگ

سوخانوفکا، زندان مخفی شریک استالین

زندان سوخانوفکا

در سال 1938، به دستور NKVD [بنیانگذار KGB و FSB] یک مرکز بازداشت مخفی در صومعه قدیمی سنت کاترین در خارج از شهر مسکو تأسیس شد. زندان سوخانوفکا ، که با نام سوخانوفسکایا و یا تاسیسات ویژه شماره 110 نیز شناخته می شود، با هدف زندانی کردن خطرناک ترین دشمنان شوروی و بالاخص شریک استالین ساخته شد.
زندانیان نه تنها سالها بدون محاکمه و حتی تحقیق در آنجا بودند، بلکه تحت وحشتناک ترین شکنجه ها قرار می گرفتند. بین سالهای 1938 تا 1952 حدود 35000 نفر از وارد آن شدند و فقط تعداد اندکی از آنها زنده بیرون آمدند.
تا همین اواخر تمام اطلاعات مربوط به این مرکز در بایگانی FSB ، با عنوان “مخفی” قفل شده بود.

 

آخرین شاهد

سمیون ساموویوویچ ویلنسکی(Semyon Samuilovich Vilensky)، یکی از زندانیان زندان سوخانوفکا بود که هنگام دستگیری بیست سال داشت. او اکنون 90 سال سن دارد و آخرین شاهد جریانات در این زندان و شکنجه گاه مخوف است. او کسی بود که برای استالین یک شعر نوشت و او را جاسوس خواند و تنها همین چند خط شعر چنین سرنوشت غم انگیزی را برای اون رقم زد.

ویلای شکنجه

سمیون ویلنسکی، با شروع کار تاسیسات ویژه شماره ۱۱۰، هشت سال را در زندان ها و اردوگاه های کار استالین گذراند. Lavrenty Beria، رئیس NKVD بود که شخصاً زندان سوخانوفکا را در صومعه سابق برپا کرد. وی راهبه ها را بیرون کرد و سلول های آنها برای نگهداری زندانیان مورد استفاده قرار گرفت، در حالی که انبارهای گسترده به اتاق های شکنجه تبدیل شدند. این مرکز برای نگهداری از دوستان قبلی شریک استالین که به دستور شخصی وی مجدداً به عنوان دشمن معرفی شده بودند، طراحی شده بود. به طور رسمی، زندان سوخانوفکا به عنوان یک ویلای”NKVD”  توصیف شد، گرچه کسانی که وقت خود را در آنجا می گذراندند آن را” ویلای شکنجه “می نامیدند.

سمبون ویلنسکی تنها سه ماه را در زندان سوخانوفکا گذراند و تنها فرد از 35000 زندانی است که اکنون زنده است! آخرین شاهد آنچه که در آنجا گذشت …

فهرست احضار قربانیان

در میان زندانیان سوخانوفکا طی سالیان مختلف، سیاستمداران و شخصیتهای مشهور، اعضای نخبگان فرهنگی و فرماندهان ارتش بودند. آنها شامل نیکلای یژوف(Nikolai Yezhov) ، رئیس تندروهای NKVD خونخوار، و همدستانش و مسئولان ترور بزرگ دهه 1930 بودند. نویسنده اسحاق بابل(Isaac Babel)، Sergei Efron، افسر سابق ارتش سفید و همسر شاعر مارینا تسواوا (Marina Tsvetaeva)، که توسط NKVD استخدام شده بود و به پاریس مهاجرت کرده بود، به هنگام بازگشت به اتحاد جماهیر شوروی بازداشت شد. در میان چهره های ارشد نظامی اعدام شده، ارتشبد هوانوردی سرگئی خودیاکوف(Sergei Khudyakov)، ژنرال پاول پوندلین(Pavel Ponedelin) و دریاسالار کنستانتین ساموئلوف(Konstantin Samoilov) وجود داشتند. و حتی الکساندر بلوبورودوف  (Alexander Beloborodov) و فیلیپ گلوشچوکین(Filipp Goloshchokin)، قاتلان تزار و خانواده وی، روزهای خود را در زندان به پایان رساندند.

 

Meyerhold تحت شکنجه اعتراف کرد که برای اطلاعات انگلیس و ژاپن کار می کند، و همچنین همکار خود سرگئی آیزنشتاین (Sergei Eisenstein) ، نویسنده ایلیا ارنبورگ(Ilya Ehrenburg) ، آهنگساز دمیتری شوستاکوویچ(Dmitry Shostakovich) و بسیاری دیگر از چهره های جهان هنر را مورد نقد و بررسی قرار داد. نامه هایی را که Meyerhold به سیاستمدار پیشرو ویاچسلاو مولوتف(Vyacheslav Molotov) در مورد شکنجه های وی نوشت، بجای مانده است:

‘… آنها مرا کتک زدند، یک مرد 65 ساله بیمار را. من مجبور شدم که دراز بکشم و بر روی کف پا و ستون فقراتم را با بند لاستیکی کتک زدند. سپس آنها مرا روی یک صندلی نشانده و با همان تسمه مرا به سختی ضرب و شتم کردند … برای چند روز دیگر، هنگامی که آن قسمت از پاهای من از خونریزی داخلی گسترده پوشانده شده بود، آنها دوباره نواحی کبودی های قرمز-آبی و زرد رنگ را با بند مورد ضرب و شتم قرار میدادند، و درد آنقدر شدید بود که احساس میشد آب جوش در این مناطق حساس ریخته می شود.

فریاد زدم و از درد گریه کردم … انتهای عصبم خیلی نزدیک به سطح بدنم بود و پوستم به همان اندازه پوست یک کودک حساس و ظریف بود، در حالی که معلوم شد چشمانم قادر به گریه کردن به میزان یک سطل اشک است. با دراز کشیدن، متوجه شدم که مثل یک سگی که توسط صاحب آن مورد ضرب و شتم قرار گرفته، درهم تنیده، لرزان و در حال زوزه کشیدن هستم. آنها مرا از روی کبودی ها و گرفتگی های قدیمی می زدند، بنابراین پاهای من به یک تکه خونین تبدیل شد. بازپرس من همچنان همان تهدید را تکرار می کرد: “اگر شما اعتراف نکنید، ما شما را  ضرب و شتم می دهیم. ما سر و دست راست شما را کاری نداریم، اما بقیه شما را به یک توده خونین بی شکل تبدیل می کنیم. ” و من هر آنچه را که می خواستند امضا کردم. ”

Meyerhold  و Koltsov  در 2 فوریه 1940 مورد اصابت گلوله قرار گرفتند، و اجساد آنها در کوره صومعه سابق سوزانیده و خاکستر شدند. خاکستر زندانیان اعدام شده معمولاً یا به عنوان کود پتاسیم مورد استفاده قرار می گرفتند، به فاضلاب ریخته می شدند و یا روی زباله شهری ریخته می شدند.

شکنجه ها

به گفته زندانیان سابق، در زندان از 52 نوع شکنجه استفاده شده است. مورخ و محقق گلاگ، لیدیا گلوفکووا ، (Lidia Golovkova) نویسنده کتاب زندان سوخانوفکا : مرکز ویژه 110، فهرست مفصلی از “روشهای بازجویی” را که در آنجا استفاده شده است گردآوری کرد. او به من گفت: “این وحشتناک ترین زندان در کل اتحاد جماهیر شوروی بود”. ‘ساده ترین روش مورد استفاده ضرب و شتم بود که می توانست برای روزها ادامه یابد، و بازجویانی که شیفتی کار می کردند. آنها زندانیان را در حساس ترین نقاط بدن خود ضرب و شتم می کردند. دومین روش رایج، کمبود خواب بود که می توانست 10-20 روز ادامه یابد. در حین بازجویی، زندانیان اغلب مجبور می شدند روی چارپایه رو به بالا روی پا بنشینند، تا کوچکترین حرکت تصادفی پا را به داخل مقعد آنها بفرستد.

شکل دیگری از شکنجه به “بلعیدن سوخانووکا” معروف بود، که در آن زندانیان با یک حوله بلند که مانند افسار اسب بود و به اجبار بین لبهایشان قرار میگرفت، و بعد از پشت سرشان پایین کشیده و زیر پای آنها گره میخورد، مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند. شما فکر می کنید هیچ کس نمی تواند بیش از چند ثانیه چنین چیزی را تحمل کند، اما قربانیان آن را روزها تحمل میکردند. همچنین سلولهای مجازات بیش از حد گرم، به اصطلاح “دیگهای چربی” وجود داشته است، یا در زمستان زندانیان در بشکه های آب یخی ریخته می شدند. سایر روشهای بازجویی شامل زندانیانی بود که سوزن و سنجاق را به زور زیر ناخن هایشان فرو می کردند، انگشتان آنها در بین یک درب خرد می شد ، یا مجبور می شدند که ادرار بازجو را بنوشند. ”

 

من از گلوفکووا(Golovkova)  سؤال کردم که آیا هستند کسانی که دستگیر شوند و حتی پس از شکنجه از امضای اعتراف خودداری کنند؟ ‘این بسیار نادر بود. درد ضرب و شتم و شکنجه چنان فجیع بود که ژنرال های 50 ساله خود را فراموش کرده و شروع به گریه کردن برای مادران خود می کردند. ژنرال سیدیاکین(Sidyakin ) ذهن خود را از دست داد و مانند سگ در سلول خود زوزه میکشید. بسیاری از زندانیان بلافاصله پس از بازجویی برای درمان اجباری به بیمارستان های روانی اعزام می شدند. درد به حدی بود که ژنرالهای 50 ساله برای مادرانشان شروع به گریه می کردند.

من فقط از پرونده مدرک یک زندانی اطلاع دارم که علی رغم زیر شکنجه بودن، از اعتراف خودداری کرد. وی میخائیل کندرو(Mikhail Kedrov)، عضو یک خانواده اشرافی مسکو بود که به یک بلشویک لنینیست(Leninist Bolshevik) و عضو Cheka ، [اولین صورت خارجی دستگاه پلیس مخفی اتحاد جماهیر شوروی] تبدیل شد.

در سال 1939، کدروف(Kedrov) به همراه پسرش ایگور(Igor ) و یکی از دوستانش که او نیز برای [آنچه در دهه 1930 تغییر نام داد] NKVD کار میکرد، نامه ای در مورد سوءاستفاده از قدرت در خدمات امنیتی نوشتند. هر سه بلافاصله دستگیر و به مدت 22 ساعت یا بیشتر مورد بازجویی قرار گرفتند. این دو جوان ابتدا مورد شلیک واقع شدند، اما میخائیل کندروف(Mikhail Kedrov) فارغ از این که در معرض چه شکنجه هایی قرار داشت، از هرگونه اعتراف به هر چیزی امتناع ورزید. با کمال تعجب، با اینکه دادگاه او را بی گناه از هر جرمی دانست، اما او هنوز از زندان آزاد نشده بود. و هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی وارد جنگ جهانی دوم در سال 1941 شد، وی به دستور مستقیم لاورنتی بریا (Lavrenty Beria) اعدام شد.

اعدام ها

سوخانوفسکایا

لاورنتی بریا(Lavrenty Beria)، سرپرست NKVD، عاشق دیدن سوکانوفکا بود. ‘اعدام با تیراندازی، در سوخانوکوکا در کلیسای سابق سنت کاترین صورت میگرفت، در حالی که اعدام کنندگان در پشت تابلوهای آهنی غیرقابل مشاهده بودند و شکافهایی را برای دیدن آنها تعبیه می کردند. قربانیان آنها معمولاً حتی وقت نداشتند آنچه را که قبل از اعزام اتفاق می افتد، انجام دهند و بدن او را بر روی یک برانکار قرار میدادند، تا در کوره مشتعل شده با روغن پرتاب شوند. معمولاً مراسم شب ها انجام می شد، بنابراین افراد محلی از بویایی شکایت نمی کردند.

برخی از زندانیانی که نه تنها به عنوان “دشمن مردم” طبقه بندی شده بودند بلکه به عنوان “دشمن شخصی استالین” طبقه بندی شدند، آخرین بار قبل از مرگ آنها مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. “قبل از اینکه او به دنیای دیگر برود – صورت اش را له کنید!” Beria می گفت. او عاشق بازدید از زندان سوخانوفکا بود و در آنجا دفتر خود را نیز، با آسانسور شخصی که وی را به زیرزمین می برد تا در بازجویی ها شرکت کند، داشت.

“آیا زندانیان زن هم در آنجا زندانی بودند”، از لیدیا گلوفکووا(Lidia Golovkova) پرسیدم. او پاسخ داد: “البته” من به خصوص داستان همسر ارتشبد گریگوری کولیک(Grigory Kulik)، کیرا سیمونیچ-کولیک(Kira Simonich-Kulik) را به یاد می آورم. او یک زن جوان بسیار جذاب بود که در هنگام ازدواج با ارتشبد فقط 18 سال داشت و به زودی دستگیر شد. شاید او چشم کسی را در بالا (احتمالاً خود استالین) جلب کرده بود و تصمیم گرفته شد او را ربودند. مسئولیت این عملیات به معاون Beria، جنرال Vsevolod Merkulov، و یک تیم عملیاتی NKVD که برای این کار انتخاب شده بود، واگذار شد. او روز و شب توسط سه اتومبیل رصد می شد و یک روز در ژوئیه سال 1939 او خانه خود را در مرکز مسکو ترک کرد و بدون هیچ اثری ناپدید شد.

من نمی دانم چه کسانی او را گرفتند و چه اتفاقی در آنجا برای او افتاد، اما او در نهایت به سوخانوکوکا پایان یافت. در همین حال، شوهر غیرقابل تحمل او به Beria نزدیک شد تا از او بخواهد همسر خود را پیدا کند. beria موافقت کرد که کمک کند و حتی یک جستجوی سراسری را برای او به راه انداخت، اگرچه او خیلی خوب می دانست که او در سوخانوکوکا است.

حتی خودش نیز در آنجا از وی بازجویی کرده بود. Kira به جاسوسی متهم شد، اما آنها حتی برای اصرار بر این نکته خیلی تلاش نکردند. آنها فقط او را به مسکو بردند و به او شلیک کردند. حتی هیچ اتهامی علیه او ساخته نشده است اما جستجوی رسمی برای همسر ارتشبد برای ده سال دیگر ادامه یافت و 15 جلد ضخیم از اسناد را تولید کرد که بعداً نابود شدند. در سال 1949، خود ارتشبد Kulik  نیز دستگیر و و مورد تیراندازی واقع شد. ”

اعدام کنندگان

من از لیدیا گلوفکووا (Lidia Golovkova) پرسیدم که چه کسی بود که این جملات را ادا میکرد و چه نوع افرادی بودند. ‘اگر از خانواده های آنها سؤال می کردید، همه آنها به شما می گفتند که پدران، شوهرها و مادربزرگهای دوست داشتنی هستند، اما کار سختی برای انجام داشتند. من یک بار با شخصی که در سوخانوکو کار کرده بود ملاقات کردم. او راننده ای بود که زندانیان را به زندان می کشاند – این انتقال ها معمولاً در وانت های مخصوص صورت می گرفت که روی صفحه های جانبی آنها “نان”، “گوشت” یا حتی “شامپاین شوروی” نوشته بودند.

به هر حال او به من گفت که یک بار مجبور شد زن بارداری را به آنجا ببرد و احتمالاً به دلیل لرزیدن وانت او به حالت زایمان رفته بود. او مانند یک مجنون، اما نه به بیمارستان -بلکه به یک اتاق شکنجه برده میشد. یکی از نگهبانان کودک را تحویل گرفت و آن را در پالتوی بزرگ خود پیچاند. سپس زن را به دفتر فرماندار زندان اسکورت کرد. همانطور که او داستان را گفت، راننده سابق نتوانست اشکهای خود را نگه دارد … اما بیشتر کارکنان سوخانووکا حسرت پشیمانی را نسبت به اقدامات خود احساس نمی کردند و تا واپسین روزهای خود اعتقاد داشتند که آنها “عدالت انقلابی” را به نام مردم انجام داده اند.

نقل و انتقالات زندانیان زندان سوخانوفکا معمولاً در وانتهای مخصوص صورت می گرفت که بر روی صفحه های جانبی آنها “نان”، “گوشت” یا حتی “شامپاین شوروی” نوشته می شد.

عکس زندان نوتراکا

میخائیل ریومین(Mikhail Ryumin) ، مأمور بازجویی، دوست داشت بگوید “ما قبلاً ضرب و شتم می کردیم، هنوز هم کتک می زنیم و آن را از کسی پنهان نمی کنیم!” در زندان سوخانوفکا ، ضرب و شتم های رایومین(Ryumin) افسانه ای بود. او در اقداماتش نه توسط یک کارآگاه معمولی، بلکه توسط یک سرهنگ NKVD کمک گرفت. شلوار زندانی برداشته می شد، سرهنگ روی پشت او می نشست و ریومین او را با یک باتون لاستیکی کتک می زد تا بدن وی مانند یک تکه خونین گوشتی به نظر برسد. در بازجویی بعدی، Ryumin قربانی خود را از ناحیه معده چاقو می زد تا روده های وی از بین برود. سپس آنها را جمع می کردند و او را برای مداوا به بیمارستانی در Butyrskaya، می بردند که زندانی دیگری در مسکو بود. Ryumin به خاطر خدمات قهرمانانه به کشورش، به مدال “Valor” مفتخر شد، اما در نهایت نیز مورد تیراندازی واقع شد.

‘یک عامل NKVD، بوگدان کوبولوف (Bogdan Kobulov) ، که 130 کیلوگرم وزن داشت، می توانست با یک ضربه زندانی را به قتل برساند، یک شاهکار که از آن بسیار افتخار می کرد. یکی دیگر از مأمورین عملیات ویژه، پیوتر ماررو(Pyotr Marro) ، به گفته همکارانش مسئول تیراندازی حداقل 10،000 زندانی بود. او درست قبل از شروع جنگ جهانی دوم بخاطر اعتیاد به نوشیدن الکل درگذشت.

یک واقعیت جالب دیگر: فرمانده NKVD، واسیلی بلوخین(Vasily Blokhin)، اعدام کننده اصلی استالین که حکم اعدام را در سرتاسر اتحاد جماهیر شوروی انجام می داد، حتی یک لباس مخصوص برای شلیک مردم نیز داشت – پیش بند چرمی بلند، پیش بند، کلاه و چکمه های لاستیکی، که همه برای جلوگیری از پراکنده شدن خون و مغز قربانیانش بود. به گفته KGB ژنرال توکارف(Tokarev)، بلوخین(Blokhin) در سال 1954 پس از احضار به دادسرای عمومی، از آنجا که از درجه و جوایز عمومی خود محروم شد، خود را مورد شلیک قرار داد (گرچه چند سال بعد اینها پس از مرگ دوباره اعاده شدند). اکثر اعدام کنندگان تا سن پیری زنده نماند. سه دلیل برای مرگ زودرس آنها وجود داشت: اعتیاد به الکل، اسکیزوفرنی و خودکشی. با این حال ، هیچ کس خواسته نشده است که مسئولیت هر چیزی را به عهده بگیرد. در روسیه هیچ محاکمه نورمبرگ وجود نداشت. ”

اکثر اعدام کنندگان تا سن پیری زنده نماند.

لیدیا گلوفکووا(Lidia Golovkova) به نظر شما کدام رژیم بدتر است: استالین یا هیتلر؟ ‘فکر می کنم آنها از یکدیگر یاد میگرفتند. به عنوان مثال، کامیون های زندان ویژه که برای انتقال زندانیان استفاده می شدند، دارای لوله های اگزوزی بودند که به سمت داخل چرخانده شده بودند و سرنشینان در اثر مسمومیت با مونوکسید کربن در راه رسیدن به آسایشگاه جان خود را از دست می دادند – اینها توسط شوروی اختراع شد. مشابه آن هنگام نصب اتاق های گازی در اردوگاه های مرگ بود، که نازی ها به تازگی از این فناوری استفاده می کردند.

زندان سوخانوفکا ، مکانی نفرین شده

اگر امروز به زندان سوخانوفکا بروید، گویا هرگز وجود نداشته است. در جایی که قبلاً یک راهپیمایی برای راهبه ها وجود داشت، اکنون یک صومعه وجود دارد که توسط چهار راهب و پنج مبتدی اشغال شده است. آنها روزهای خود را با کار و دعا می گذرانند و سعی می کنند به گذشته فکر نکنند. انبارهایی که قبلا زندانیان در آن شکنجه می شدند، تبدیل به زمین خالی شده است. این مکان در زمان اتحاد جماهیر شوروی، هنگامی که ساختمان ها به کلیسای ارتدکس بازگردانده می شدند، آسفالت و دیوار کشی شدند.

 

سلولهایی که افراد محکوم به اعدام در آن نگهداری می شدند، اکنون راهبان را مستقر کرده، و کلیسای سنت کاترین، که در آن به زندانیان شلیک می شد و اجساد آنها در کوره سوزانده می شد، ترمیم شده و یک بار دیگر در خدمت خدا – نه پلیس – مورد استفاده قرار می گیرد.

موزه سوخانوفکا

آثار باستانی در موزه زندان سوخانوفکا

اکنون دفتر قدیمی Lavrenty Beria توسط عبادتگاه، Tighon Reverend Right استفاده می شود، اما من مصاحبه ای با برکت نداشتم – زنان اجازه ورود به یک صومعه مردانه را ندارند. تنها چیزی که در این مکان مقدس برای یادآوری گذشته های نفرین شده اش وجود دارد. موزه زندان سوخانوفکا Sukhanovskaya است که توسط ویکتور، یکی از تازه کارها و یک هنرمند درحال آموزش ساخته شده است؛ و یکی از معدود موزه های گولاگ در روسیه است.

کل موزه زندان سوخانوفکا شامل یک اتاق یا به جای آن سلول است. تعداد بازدیدکنندگان معدودی دارد: تعداد زیادی تور راهنما در اینجا متوقف نمی شوند، و زائران ارتدکس معمولاً زحمت نمی کشند تا به دنبال خدمات در کلیسا باشند. این موزه همچنین نمی تواند مثل بسیاری از نمایشگاه ها خودستایی کند. در یک پرونده شیشه ای، برخی از کفپوش های پارکت دفتر Beria  که روی آن پای فرمانده امنیتی خونین قدم گذاشته بود، قرار دارد. کاسه های آلومینیومی که از آن زندانیان فرنی جو همانند درختچه  خود را میخوردند.

تلفنی که برای ادای احکام اعدام و یک هفت تیر چکیستی، که شاید برای اجرای آنها استفاده شده باشد. همچنین یک غرفه با عکس های کوچک از زندانیان و نقاشی های روغنی ویکتور، از نگهبانی که همانند سگ گله زندانیان را جمع میکند، وجود دارد و یک زندانی با چشمان گسترده، که با وحشت در یک سلول انفرادی نگاه میکند . و یک مجسمه حک شده در موم از Lavrenty Beria وجود دارد، برای زندگی، در امضای خود،  نشسته، آماده برخاستن است تا با آسانسور شخصی خود به پایین به سوی سلول ها برود، و شخصاً و با شور و شوق بازجویی انجام دهد.

از ویکتور می پرسم: “آیا شما نمی ترسی ، اینجا زندگی می کنید؟ “ارواح قاتلان متعلق به صومعه نیستند؟” تازه کار لبخند می زند: ‘هیچ کس این مکان را تعقیب نمی کند! هیچ چیز برای ترساندن وجود ندارد! از این گذشته، اتاق من یک سلول قدیمی بوده است. گاهی اوقات فکر می کنم که قبل از من چه کسی در اینجا زندگی می کرده و در دقایق پایانی به چه فکر میکرده است. اما من سعی می کنم چنین افکاری را از ذهن خود دور کنم. شما نمی توانید همیشه به این فکر کنید – این شما را مجنون می کند! ”

“آموزه های ما، ما را از دعا برای ملحد ، مرتد و کمونیست منع می کند.”

من می پرسم: “آیا برای افرادی که در زندان سوخانوفکا فوت کردند دعا می کنید؟ ‘اعضای کلیسای ارتدکس فقط می توانند برای سایر افراد ارتدکس دعا کنند، برای افرادی که متعلق به کلیسای مسیحی بودند. بیشتر افراد زندانی در اینجا ملحد بودند و بسیاری که قربانی می شدند خود اعدام کنندگان سابق بودند. و حتی کسانی که کسی را نکشتند، هنوز هم با ایدئولوژی قاتلان مشترک بودند؛ و آموزه های ما، ما را از دعا برای ملحدان، مرتدین و کمونیست ها منع می کند. دعا می کنیم برای ارتدکس تزار نیکلاس دوم، که توسط آن خیانتکاران مسیح به قتل رسید! همه گناهان و اعمال بد مردم روسیه با آن قتل آغاز شد … من نمی دانم خدا کی روسیه را خواهد بخشید. ”

برادر ویکتور عمیقاً آه می کشد و با عجله به طرف برادران می رود. “بگذارید به پروردگار دعا کنیم!” خورشید در حال غروب کردن بر روی گنبد سنت کاترین است، کلاغ ها صدای ناهنجار معمول خود را تولید می کنند، بوی سوپ چغندر و نان تازه از این سالن غذاخوری نشات می گیرند، و دشوار است که باور کنید نیم قرن پیش یا قبلتر، بدن های مرده بیشتری نسبت به زنده ها در این مکان مقدس وجود داشته است. دقیقاً مانند هزاران گوشه دیگر روسیه که به طور کلی به مجمع الجزایر گولاگ (Gulag)  معروف هستند.

منبع:

وبسایت opendemocracy.net

کسب اطلاعات بیشتر در ویکی پدیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *